کد مطلب:235312 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:168

کرامت 32
مادرش در فراق او می سوخت

محدث نوری در دارالسلام و سید نعمت الله جزائری در زهرالربیع نقل می كند: سالی كه من به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شدم، در مراجعت به سال 1107 از راه استرآباد (گرگان) برگشتم.

در استرآباد یكی از افاضل سادات و صلحا برای من نقل كرد كه چند سال قبل، در حدود سال 1080 تركمنها به استرآباد حمله كردند و اموال مردم را بغارت بردند و زنها را اسیر كردند، از جمله دختری را بردند كه مادر بیچاره اش غیر از او فرزندی نداشت این پیرزن كه به چنین بلایی گرفتار شد و روز و شب در فراق دختر خود آرام و قرار نداشت و دائما در فراق او می سوخت.

تا اینكه با خود گفت: حضرت رضا علیه السلام برای كسی كه او را زیارت كند ورود



[ صفحه 196]



به بهشت او را ضمانت كرده است چطور ممكن است كه بازگشت دختر مرا ضمانت نكند؟ خوب است به زیارت آن بزرگوار رفته، دختر خود را از آن حضرت بخواهم؛ به همین جهت به مشهد مقدس رفته در حرم دعا كرد و دخترش را از آن حضرت خواست.

از طرفی آن دختر را كه اسیر كرده بودند، به عنوان كنیزی، به تاجری فروخته بودند تاجر بخارایی هم آن دختر را به شهر بخارا برد تا بفروشد.

در بخارا شخص مؤمن و صالحی در خواب دید كه در دریای عظیمی فرو رفته است و دست و پا می زند؛ آن قدر دست و پا زد تا خسته شد و نزدیك بود كه به هلاكت رسد.

ناگاه مشاهده كرد كه دختری پیدا شد، دست دراز كرد و او را از آب بیرون كشید و از دریا خارج كرد.

آن مرد از دختر اظهار تشكر كرد و بعد از آن به صورتش نگریست و از خواب بیدار شد؛ و فكر آن دختر، او را به خود مشغول كرد تا به حجره ی تجاری خود رفت؛ در این هنگام، شخصی وارد حجره شد و گفت: من كنیزی برای فروش آورده ام اگر مایل به خرید آن هستی به خانه ی من بیا، پس از دیدار، او را از من بخر.

بمحض اینكه تاجر چشمش به آن دختر افتاد؛ دید همان دختری است كه دیشب او را در خواب از غرق شدن در دریا نجات داد. از دیدن او بسیار تعجب كرد.

با خوشحالی تمام: دختر را خرید و از حال و حسب و نسبش پرسید. دختر شرح حال خود را به تفصیل بیان كرد؛ تاجر از شیندن - داستان او دلش سوخت؛ ضمنا متوجه شد كه او دختری با ایمان و شیعه است؛ به او گفت: مبادا اندوهگین و ناراحت شوی!



[ صفحه 197]



من چهار پسر دارم، تو هر كدام از آنها را بخواهی به عنوان شوهر خود، می توانی اختیار كنی.

دختر گفت: هر كدام با من پیمان ببندد كه مرا با خود به مشهد مقدس به زیارت حضرت رضا علیه السلام ببرد او را می خواهم.

یكی از آن چهار پسر، شرط دختر را پذیرفت و دختر را به ازدواج خود درآورده، همسر خود را برداشت و به قصد زیارت ثامن الأئمه علیه السلام حركت نمود؛ ولی دختر در بین راه مریض شد؛ شوهرش به هر نحوی بود با حال بیماری او را به مشهد مقدس رسانید و محلی را برای سكونت، اختیار كرده، اجاره نمود و خود به پرستاری او مشغول شد؛ اما می دید كه از عهده ی پرستاری او بر نمی آید. در حرم حضرت رضا علیه السلام از خدا درخواست كرد كه زنی پیدا شود تا توجه و پرستاری او را عهده دار شود.

چون حاجت خود را به پیشگاه پروردگار عرض نمود، از حرم شریف بیرون آمد؛ در دارالسیاده [1] پیرزنی را دید كه به طرف مسجد گوهرشاد می رفت.

به آن پیرزن گفت: مادر! من شخصی غریبم و زن بیماری دارم كه از پرستاری او عاجزم؛ خواهش می كنم چند روزی پیش ما بیا، و برای رضای خدا، پرستاری مریضه ی مرا عهده دار شو.

پیرزن جواب داد: من هم زائرم و اهل مشهد نیستم؛ كسی را هم ندارم؛ البته محض خشودی امام علیه السلام می آیم.

با یكدگیر به طرف منزل رفتند وقتی داخل شدند مریض در بستر افتاده و لحاف را بر روی صورتش كشیده بود و ناله می كرد.

پیرزن نزدیك بستر رفت و روی او را باز كرد؛ ناگاه با كمال تعجب نگاه كرد



[ صفحه 198]



و دید مریض، دختر خود اوست. كه تا به حال از فراقش می سوخت؛ از شوق، فریادی كشید كه به خدا قسم این دختر من است، دختر نیز با دیدن مادر، اشكهایش جاری شد؛ هر دو یكدیگر را در آغوش گرفتند و از لطف امام هشتم علیه السلام قطره های اشك بر رخسار خود می باریدند.



بندگی بر در دربار رضا دین من است

رفتن خاك ره زائرش آیین من است



شكرلله كه مقیم سر كوی شه توس

مهر وی نقش به این سینه ی بی كین من است



خاكروبی در بارگه آن شه دین

باعث مغرفت كرده ی ننگین من است



بایدی با مژگان خاك درش را روبم

كاین عمل نزد خرد موجب تحسین من است



بر ندارم ز گدایی درش هرگز دست

چون گدائیش، دوای دل غمگین من است



دارد امید «مروج» نظر لطف كند

به من زار كه این خواهش دیرین من است




[1] يكي از رواقهاي حرم مطهر است.